خانه » عمومی » Mutual Enemy

Mutual Enemy

dww

دوست دارم صبح از خواب بیدار بشم. مسواک بزنم و بعدش از پنجره بیرون رو نگاه کنم. اگه خونه باشم واسه اینکه ببینم اوضاع ترافیک چطوره و اگه اینجا باشم واسه اینکه بدونم بارون میاد یا نه.
لباس بپوشم, برم بیمارستان. کارهام رو انجام بدم، یک کم بگم و بخندم. ناهار بخورم و برگردم به سمت خونه.
تو ترافیک گیر کنم یک کم، به یکی دو نفر زنگ بزنم تا برسم به خونه. دوش بگیرم وآهنگ بگذارم. لخت توی خونه بچرخم تا بدنم خشک بشه. لباس بپوشم. روی تخت ولو بشم. یک سریال خوب بگذارم و چشم بدوزم به زندگی مجازی یکی مثل «جری ساینفیلد» و یک کم توی دنیای اون زندگی کنم تا خوابم ببره.

بیدار بشم. ماشین بردارم و از خونه برم بیرون.صدای ضبط رو یک کم بلند کنم و تا خونه ی رفیق هام گاز بدم. ولو بشم روی کاناپه و به مزخرفات یکی به جز خودم گوش بدم. شام بخورم. برگردم خونه. توی شب رانندگی کنم و حس کنم که چیروکی چیف هم به اندازه ی من رها نبوده.

شب بخوابم و ببینم ذهنم تصمیم گرفته امشب رو تا صبح توی کدوم شهر و با کی بگذرونه.

همین. بدون دراما، بدون ماجرایی اضافه. بدون اینکه نیاز باشه چیزی رو برای کسی توضیح بدم یا مستقیم توی مردمکهای چشم کسی نگاه کنم.هیچ چیز مثل یک دشمن مشترک نمی تونه آدمها رو بهم نزدیک کنه. یا آدم رو به خودش…

دوست دارم فردا صبحش از خواب بیدار بشم…

بیان دیدگاه