ظهره. هوا ابری و گرفتس. با اینکه همه پرده ها کنار زده شده ان، بازم خونه تاریکه. روی صندلی رو به روش پشت میز ناهارخوری نشستم. آرنج هامو تکیه دادم به میز و نگاه می کنم که با مشقت سوپ میخوره. فکرم جای دیگه است. یه قطره سوپ از قاشق میچکه روی میز. قاشقشو آروم میذاره تو بشقاب. نمی پرسم چی شد. میگه دیگه نمیخورم. بی حرف نگاش می کنم. میگه دوس ندارمش. صداش زودتر از خودش میاد توو اتاق «زنگ بزنم غذا سفارش بدم؟». از جام بلند میشم. بچه دیگه واسه سوپه تره هم خورد نمی کنه. بقشابو هل میده عقب و میگه «سیب زمینیش زیاااد باشه». رو راحتی میشینه و بچه هم بغلش. دوتایی به تفاهم میرسن که چی سفارش بدن. من رو به رو وایسادم دست به سینه و تکیه داده به دیوار و فقط نگاشون می کنم. دفترچه تلفن رو از روی میز پایه کوتاه برمیداره و چهار صفحه جلو و یه صفحه عقب می ره و بعد شماره رو میگیره و قبل از اینکه گوشی رو به گوشش بچسبونه بهم میگه «اونجوری نگاه نکن. واسه تو سفارش نمیدیم.» پوزخند می زنم. سفارش دادن که تموم میشه دوتایی در لذت صبر کردن، شریک و غوطه ور میشن. احساس اضافی بودن بهم دست میده. بچه بی مقدمه میگه «بازی کنیم» و خودش صفحه ی چوبی شطرنج رو باز می کنه روی میز پایه کوتاه. قبول می کنه. بچه به چیده شدن مهره ها، مقابل هم، روی صفحه بازی خیره میشه. کنار میز پایه کوتاه روی زمین میشینم و با دستام زانوهامو بغل می کنم. بچه از بغلش بیرون میاد. سمت من قدم برمیداره. دستامو باز می کنه و واسه خودش روی پام جا باز می کنه. صفحه شطرنج رو می چرخونه طرف خودش. جوری که مهره های سفید نصیبش بشن. یه سرباز سفید از ردیف اول برمیداره و یه خونه جلوتر میذارتش پایین و محکم میگه: «کیش».

یک دیدگاه برای ”

  1. هی
    دوس داشششتم
    خیلی خوب بود
    فضاسازیت عالیه مثه همیشه
    عالی
    آدم حسش میشه خودشه اونجا نشسته
    آیم ویتینگ فور مور

برای نسیم پاسخی بگذارید لغو پاسخ