خانه » داستان » ببخشین که دارم این ها رو می نویسم

ببخشین که دارم این ها رو می نویسم

وقتی به یدک کش رسیدند پائولو گفت: « یک چیز را اشتباه می کنی. ما دیروز فرشته وسط بیابان ندیدیم. یارو فقط راننده ی کامیون بود»

برای کمتر از یک ثانیه فکر کردم جوابی در کار نیست. خصومت بین دو مرد داشت قوی تر و قوی تر می شد. امریکایی برگشت و به طرف خانه اش به راه افتاد, اما ناگهان ایستاد

سپس برگشت و گفت : « وقتی به فرشته مان فکر می کنیم, خودش را نشان می دهد. حضورش نزدیک و نزدیکتر می شود و ملموس تر. اما, اولش, فرشته ها فقط به همان صورتی خود را نشان می دهند که در طول زندگی مان این کار را کرده اند. یعنی از طریق دیگران… فرشته ی شما از آن مرد استفاده کرد. احتمالا مجبور شده زود از خانه بیرون بزند, بنا به دلیلی مسیرش را عوض کند؛ همه چیز جوری عوض شده که او درست در لحظه ای که احتیاجش دارید آنجا باشد. این معجزه است. کاری نکنید که تبدیل شود به اتفاق عادی»

در سکوت گوش می دادیم

ادامه داد :« وقتی از کوه بالا می رفتیم, چراغ قوه را جا گذاشتم. احتمالا متوجه شدید که مدتی کنار ماشین ماندم. هر وقت موقع بیرون آمدن از خانه چیزی را جا می گذارم, احساس می کنم فرشته ی نگهبان من در حال عمل است و می خواهد چند ثانیه را از دست بدهم. و این وقفه ی چند ثانیه ای ممکن است خیلی چیزها را عوض کند. شاید باعث شود تصادف نکنم یا بر حسب اتفاق کسی را ببینم که لازم است ببینم. برای همین, بعد از اینکه چیزی را که جا گذاشته ام بر می دارم, همیشه سر جای خودم می نشینم و تا بیست می شمرم. این طوری, فرشته ی من فرصت دارد تا عمل کند. فرشته از ابزار های بسیاری استفاده می کند.»

والکیری ها, صفحه 68 تا 70

یک دیدگاه برای ”ببخشین که دارم این ها رو می نویسم

  1. با قاطعيت كه نمي شه رد كرد اين موضوع رو.
    از اون جايي كه من به همه چيز تا حد كمي اعتقاد دارم.

  2. خوب راستش از منی که به هیچ چیز, حتی به وجود خودم هم اعتقاد ندارم, خیلی بعیده که از این حرفها بزنم
    اونهم به نقل از کتاب آدمی که با تک تک سلولهای بدنم ازش متنفرم.
    اما طبق یه پیمان نا نوشته با خودم, یکسالی هست به شدت مشغول تجربه کردن هستم. هر چیزی رو.
    یه وقتهایی تجربه ها درست از آب در میان. حالا توجیحش چیه به خودم مربوطه, اما برای یادآوری باید یه گوشه بنویسمش
    یا شاید هم برای انتقال یه سری چیزها
    بی خیال
    خواستم زیاد جدی نگیرید
    یا بگیرید. به من چه

    • راستش رو بخوای از این اتفاق ها زیاد برای من افتاده، مثلا می خواستم سوار یه ماشین بشم، سریع یکی اومد جای من رو گرفت و سوار ماشین شد، منم یکم دلگیر شدم و با یه تاکسی دیگه رفتم ولی اون ماشین تصادف کرده بود!
      یا خیلی وقت ها پیش اومده، یه قرار داد می بندیم بعد بهم می خوره، بعد یه اتفاق میوفته که من با تعجب فکر می کنم اگر قرار داد رو من گرفته بودم، الان این اتفاق ها شاید برای منم می افتاد.
      می دونی، خیلی موارد توی این دنیا خاکی اتفاق میوفته که با عقل و علم جور در نمیاد! مطما خودت هم از این تجربه ها داشتی!

  3. سلام صبا جان
    به جرات می تونم بگم یکی از قشنگترین و تفکربرانگیزترین مطالبی بود که امروز خوندم… مرسی که گذاشتیش.
    شاد و سرفراز باشی
    در پناه حق

  4. @ideh:
    باهات بحث کردم و گفتم که به اعتقاد من آدمهایی که سعی می کنن تو هیچ جبهه ای نباشن و همش بی نظر بمونن نسبت به همه چیز مثل سیاهی لشگرهای این بازی می مونن
    حالا بیشتر می حرفیم

    @سید بهرام سیادتی:
    آره. قبول دارم که «پیش میاد». اما حرف من پیش اومدن نیست، بلکه ایجاد شرایطی برای کنترل این جور مسائله. و شاید حتی استفاده ازشون. اگه کلا اعتقادی داشته باشیم
    من بیشتر به فلسفه ی جوکر اعتقاد دارم » آدم نباید سعی در کنترل شرایط داشته باشه»
    اما نمی دونم. بعضی وقتها… نه! نمی دونم

    @bahareh:
    مرسی

  5. @سید بهرام سیادتی:
    u got it wrong bro. the whole story is ’bout believing this shit and trying to use it in our way. or abuse it as a matter of the fact
    i ain`t wanna control the situation dude, f*** that, i`m talkin› ’bout power here. u either gain it, or lose it
    the rest is the same old bullshit again

برای ایده پاسخی بگذارید لغو پاسخ