خانه » عمومی » 347

347

مشکل من با پزشکی خوندنم اینه که وقتی استادامون رو نگاه می کنم نا امید می شم و می خوام زار بزنم. وقتی می بینم انگار هیچی ندارن جز یه مطب و هزار تا مریض. انگار که اصلاً زندگی نداشتن و همه ی عمرشون رو تو بیمارستان وول خوردن. وقتی می بینم اصلاً به خودشون نمی رسن. وقتی می بینم انگار اصلاً وقت واسه زندگی کردن ندارن و نداشته‌ان. وقتی می بینم همیشه ی خدا خسته ان و از کاراشون عقبن و خوابشون میاد نا امید می شم. وقتی بهمون می گن «اومدی پزشکی بخونی، باید زندگی کردن و فراموش کنی» نا امید می شم. وقتی می بینم من نمی خوام بعد عمری درس خوندن و زحمت کشیدن شبیه‌ این آدما شم، نا امید می شم از راهی که اومدم توش قدم گذاشتم. من می خوام پزشک شم ولی نمی خوام زندگی کردن یادم بره. من می خوام بتونم تفریح کنم و وقت داشته باشم فیلم های خوب ببینم و کتاب های حسابی بخونم و هر از گاهی سفر برم. من می خوام بتونم زندگی کنم. متاسفم اگه به اندازه ی شماهایی که زندگیتون رو پای پزشکی گذاشتین، انگیزه ی درس خوندن ندارم. متاسفم که بعد از چهار سال، دورنمایی که از رشته ام می بینم رو دوست ندارم. اونم به خاطر شماها. پزشکان محترمی که بهمون درس می دین.. و در این صورت من چهار سال از زندگیمو پای هیچی سوزوندم.

ولی.. هنوز فک می کنم اوضاع انقدر بد نیست. چون می بینم می تونم الگوهای دیگه و بهتری پیدا کنم. تا وقتی اون الگوها نا امیدم نکنن می تونم به درستی راهی که اومدم ایمان داشته باشم. نا امیدم نکنین الگوهای جدید. خواهش می کنم.

یک دیدگاه برای ”347

  1. این جوری هم که می‌گی نیست، خیلی از پزشک‌ها کلی هم به خودشون می‌رسن، سفرمی‌رن، کتاب می‌خونن و …
    حالا شاید نمونه‌های تو بیشتر اینجوری هستن؛ همون که خودت گفتی الگو‌های بهتری برای خودت پیدا کن
    به نظر من یه وقت‌هایی خستگی‌ها لذت‌بخشن و یه جوریایی چاشنی این رشته البته اگه همیشگی باشن خب مسلما خوب نیستن
    این هم که بعضی ار استادها می‌گن باید زندگی کردن رو فراموش کنی بیشتر برای دوران دانشجوییه نه بعدش ولی در کل فکر می‌کنم که حرف بی‌اساسیه
    من خودم بیشتر وقتی می‌بینم پزشک عمومی هیچ ارزشی تو این مملکت نداره، خیلی ناراحت می‍شم درسته که می‌گیم ما که جی پی نمی‌مونیم و تخصص می‌گیریم ولی همون مدتی که این وسط هست واقعا ناامیدکننده‌ هست، امیدوارم خیلی طول نکشه چون اصلا جالب نیست.

    • مرسی از این که نظرت رو گفتی.
      می دونم که خیلی هاشون این جوری نیستن.
      اما اونایی که تو هیئت علمی هستن به طرز رقت باری همشون همینن.

      از اون جایی که دوران دانشجویی ما خیلی طولانیه و خودش یه پا زندگی محسوب می شه،
      من نمی تونم زندگی کردن تو این سال ها رو دست کم بگیرم و بی خیالش شم.

  2. دقیقا بیشتر هیئت علمی ها اینجورین ،بیچاره ها وقت هم ندارن اصلا…
    منم زندگی اینجوری رو دوس ندارم،همه چی باید به جاش باشه یکی کمتر یکی بیشتر…
    آدم مگه چند سال جوونه و کم مسئولیت تر، اگه بخوایم همه ی همشو وقف درس کنیم…نمیشه
    ولی راهیه که هر وقت اعتراض کنی، میگن خودت انتخاب کردی، خودت علاقه داشتی و…
    پزشک خوبی شدن هم خیلی مهمه ولی زندگی کردن هم.

  3. البته من که پزشکی نخوندم. ولی دور و برم هم پزشکای متخصص می‌شناسم هم دانشجوهای پزشکی، که اصلاً زندگیشونو فقط پای درس یا مطب و مریض نذاشتن. به نظرم استادهات جو الکی می‌دن. نذار روحیه‌تو خراب کنن.

  4. نه ایده جونم اینقد به زندگی منفی نگاه نکن ببین خود من همه چی دارم ولی بازم هنوز انگار هیچی ندارم چون منم مثل تو وسط پزشکی وول میخورم غصه نخور ما همه رفتیم تو مسیری که به اجبار باید تا اخرش بریم پس بیا با خوشبینی تا اخر راه بریم بیا ما الگوهامون ادمای شادی مثل پرفسور سمیعی باشن که به قول خودش کارش از زندگیش جداست و هیچوقت قاطی نمیشه

برای مائده پاسخی بگذارید لغو پاسخ